loading...

ناهماهنگ

و من خوب میدانستم که هیچ چیز زندگی ما جز تپش های نامنظم قلبمان ،باهم، هماهنگ نیست

بازدید : 944
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 9:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

آخر قصد من توییغایت جهد و آرزو!

تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم...

ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من

چون برود؟ که رفته‌ای در رگ و در مفاصلم

مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم!

مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم!

گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق...

ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم؟

سعدی

بازدید : 721
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 16:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

این روزها که دیگر اردیبهشت آخرین نفسش را میکشد ...

برای آخرین بار در این ماه...

حافظ باز میکنم ...

شاید مژده آمدنت را توی همین چند روز باقی مانده به گوشم برساند ...

شاید تو بیایی و نگذاری بهشت از دنیایم رخت ببندد ...

اصلا تو ولیعهد تمام اردیبهشت‌های دنیایی ...

تا حکومتش هیچ وقت به پایان نرسد ..‌.

تا هر وقت که اراده کنیم باران بزند و شکوفه روی سرمان بریزد حتی در پاییز ...

نخند دیوانه نشده ام ...هنوز

به قول مادر جانم :"دل که خوش باشه آدمیزاد تو خرابه پادشاهی میکنه "

دلم که پیشت خوش باشد ...برگ‌های زرد پاییزی روی سرم بریزد یا شکوفه چه فرقی میکند ؟

دلم که پیشت خوش باشد طوفان و آفتابی هوا یا برف و باران...چه فرقی میکند؟

اصلا دلم که پیشت خوش باشد ...

خود اردیبهشتم

درست مثل تو ...

.....

دعام کنین...

بازدید : 1720
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 16:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

یادتونه استاد بهم گفت مصلحت اندیشی شد امسال اسمت نره تو لیست المپیادیا؟

یادتونه زدم زیر کاسه و کوزه اشو _تو دلم _گفتم لعنت به هر چی من و تو و ما و آنها و ایشانی که مصلحتی اندیشی کردن؟مصلحتی که مصلحت من نباشه میخوام صد سال نباشه؟

الان یه پیام خوندم نوشته بود امسال المپیاد غیر متمرکز نیس...

نمیدونم‌چرا...نمیدونم چی به چی شد...

تو شوکم از حکمتش ...

من به معنی مصلحت فکر میکنم و اسمی‌که اگه الان از لیست خط میخورد قطعاااا حالم بدتر اون موقعم بود...

.....

نمیدونم قراره چی بشه!

بازدید : 687
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

هوف...هر طوری بود تموم شد...این کارگروهی!هع...گروووه!

با یه روز تمام بیداری...و گوشی جواب ندادن همگروهی محترم...ارسال شد سبز رنگ سامانه اموزش مجازی ینی قشنگ ترین رنگ عااالم بوووود...

دیگه الان خوابم نمیبره...

....

من دیگه کار گروهی انجام دادمااااا...اسممو عوض میکنم!

....

تازه فهمیدم وقتی یکی چندین بار تماسمو جواب نده تا چه حد خوی انسانی و آرومم فاصله میگیرم...!و تبدیل به هیولا میشم با شاخ و اینا...اتیش از دهنم میزنه بیرون این شکلی...وای ...

....

من رو دعا میکنید دیگه؟

برچسب ها
بازدید : 393
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

شبای قدر خیلی استرس دارم...

دلم مثل سیر و سرکه میجوشه...

انگار نگاهم به دست فرا زمینیه که داره واسه یه سالم اتفاقا رو پشت سر هم مینویسه...

و نمیتونم بخونمشون...

دلم میتپه ولی وسط جوشن کبیر خوابم میبره..

هر سال همینه اوضاع

امسالم...سر جوشن کبیر خوابم برد و بیدار شدم...خوابم برد و بیدار شدم...و همش خواب و بیدار بودم...ولی...بعدش...دیگه نشد بخوابم...

آیت الکرسی میخونم و هی میگم خدایا من جز تو کسی رو ندارما...بهم رحم کن...

خدایا اگر بخوای عذابم کنی حق داری...

اگر بخوای قهرتو نشونم بدی ...حق داری...

خدایا تو اصلا حق مطلقی...و من گناهکار...

ولی ...

به مطلع الفجرت قسم...از بچگی به من یاد دادن عفوت بیشتر از جرم منه...پس ببخش که هنوز با همه این کارای ناجورم ...چشمم به بخشیدنته...

خدایا...رحمتت رو همیشه بیشتر از عذابت نشون مردم دادی...

تقدیرمونو به بخشش گره بزن...

به اتفاقای خوب ...

به امید ...

برچسب ها تا صبح بیدار,
بازدید : 700
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

هر وقت حس میکنی...در این نقطه از تاریخ دیگه صبرت تمااااام میشه...خدا بهت نشون میده آستانه صبرآدمی‌بسیار بالاتر از این صحبتاس...

۴ شبه دارم بهش میگم ببین من این موقع رو وقت دارم واسه تایپ کردن...نمیتونم شبا بیدار بمونم.سر درد میگیرم..تا اخر هفته وقت داریما...

لطفا سریع تر این عکسایی که قراره واسه گروه تایپشون کنم واسم بفرست...

اولش میگه اوکی اوکی...

و بعدش دیگه سین نمیکنه...

میگه ببخشید درگیرم...شوهرم فلان ...افطار فلان...سحر فلان

میگم میخوای خودم پیاده ویسا رو؟

میگه نهههههه...

امروز ۳ تا پیام فرستاده با سرویس میزبان...🤨🤨🤨میگم چی شد؟

میگه فرستادم...

نگا میکنم میبینم

۴ تا عکس منظره اس تقریبااااا...کاسه و بشقاب و پتو و روتختی ...چهارتا ورقه ریز در حاشیه...

میگم ۸ جلسه یه ساعته شد این؟

بعد قشنگ از صفحه بگیر این چیه؟

بعد دوباره همون ۴ تارو فرستاده...میبینم همش خط خطی...پر سه نقطه و بد خططططط...میگم بقیه اش...میگه وایسا الان الان...نشون به اون نشون ۱۰ ساعت آنلاین بودم و نفرستاد...

میگم.عزیزم نمیخواد بفرستی ...من خودم انجام میدم...میگه تو بلد نیستی کار گروهی...😆😆😆من بقیه اش رو پنج شنبه واست میفرستم...میگم دیگه من کی تایپ کنم اون همه رو...پنج شنبه شب قراره تحویل بدیماااااا...

نمیتونم بیدار بمونم...نمیتونم شبا نگا کنم صفحه کامپیوترو...

میگه همون بلد نیستی...!

میگم خداروشکر تو بلدی...الهی شکرت...😐😐😐

شوهر کردی...افطاری باید درست کنی!گرفتاری؟شارژ فرستادن دو تا پیامک نداری...اون موقع که استاد میگه کی داوطلبه نپر وسط بگو من...آخرشم ثانیه اخر یه مشت کاغذ مچاله واسه من بفرستی و بگی من که فرستادم‌..اون دیر کرد...!

منم البته نمیخواستم به عهده بگیرما...استاد سپرد به من...

خدایاااا..بابت صبر...ممنون..

....

۱.این شبا لطفا اون‌گوشه کنارای دعاها...منو اندازه یه ثانیه به یاد بیارید ...ممنونم

بازدید : 550
چهارشنبه 23 ارديبهشت 1399 زمان : 4:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

دم افطاری با داداش رفتیم نونوایی...از اونور هم یه چرخی بخوریم و بیایم...رفت یه محله دیگه نون بخره...

من تو ماشین بودم...دیدم اومد زد به شیشه که بیا...و رفت وایساد تو صف

 ...صف یکی‌‌‌ای ..‌.از صف دوتایی خلوت تر بود...

رفتم...

جاشو داد به من...خودش وایساد پشت سر من...

هردومونم ماسک داشتیم ...والا خیلی شبیهیم و تو اولین نگاه همه متوجه میشن ما خواهر برادریم ..ماشاالله

خلاصه ...

دوتا دستشو گذاشت رو شونه من و وایساد...کله اش رو اورد پشت گوش من یه چیزی گفت من خندیدم...نمیشه بگم چی چون این بشر یه کم بی تربیته!و وقتی باهاش اشتی کنی بی تربیت تر هم میشه‌....

یهو یه آقائه تو صف دوتایی گفت الله اکبررررر...آبروی دین افتاده دست اینا...من خب چادریم وفهمیدم منظورشو...ولی چیزی نگفتم...آقائه همینطوری زیر لب میگفت مشکل از پسراس...والا این دخترای بدبخت...فلان...

خلاصه داداش اقائه رو کشید کنار بهش گفت مرسی از اینکه حواست به آبروی ناموس مردمه حاجی...ولی ما خواهر برادریم...اگر میخواید میتونین کارت شناسایی هم نگا کنین...ها؟

آقائه تسبیح میچرخوند...یه لحظه نگامون کرد و از صف زد بیرون و رفت...

....

خدایی بس کنین سرک کشیدن تو زندگی مردمو‌...

گناه دارن ملت...

 

بازدید : 422
چهارشنبه 23 ارديبهشت 1399 زمان : 4:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

ز تو گر تفقد و گر ستم ،بود آن عنایت و این کرم

همه از تو خوش بود‌‌‌ای صنم!چه جفا کنی ...چه وفا کنی

تو که‌هاتف از برش این زمان ،روی از ملامت بی کران؛

قدمی‌نرفته ز کوی وی ،نظر از چه سوی قفا کنی؟؟؟

....

من همانم که پیش از این بودم 

تو ندانم چرا چنین شده ای...؟

....

بی مهری اگرچه بی وفا هم...

جور از تو نکو بود،جفا هم...

بیگانه و اشنا ندانی...

بیگانه کُشی و آشنا هم...

پیش که برم شکایت از تو؟

کز خلق نترسی ،از خدا هم!

بس تجربه کرده ام،ندارد...

آه سحری اثر؛دعا هم!

در وصل ،چو هجر سوزدم جان

از درد به جانم؛از دوا هم...

....

شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم 

خانه به خانه...در به در! جستمت و نیافتم...

+هاتف عالیه....نمیدونم چرا کمتر شناخته شده...

جفاس این گمنامی‌...

شاید بعضی از ابیات تکراری باشه معذرت میخوام

 

برچسب ها
بازدید : 702
چهارشنبه 23 ارديبهشت 1399 زمان : 4:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

حلقه بازوهایت را از دور گردنم بردار...گناهانت را هم!

نمیخواهم دوباره داستان آن سیب لعنتی را تکرار کنی...و معرکه بگیری که وسوسه من بود دلیل این هبوط...

بس است...

حوا صدایم نزن...

من لیلی ام...

لیلی دور ...

لیلی ناتمام مانده...

‌..همان که آنقدر‌ها به دل نمی‌نشست...همان که هرکس اورا میدید میگفت جمع کن بساطت را با این عاشق شدنت...

اصلا نه ...

من لیلی نیستم...

چه لیلی باشم چه حوا...یا گناهت ...یا خونت ...آویز گردنم میشود...

بگذار دلم را از محاصره دستانت دربیارم...

من ...منم!

من نه لیلی ام ...نه حوا...من خودم هستم...

حنایت رنگی به دست روزگار امروزم ندارد...

بگذار بروم...

میروم جایی قبل از سلام...

میروم جایی قبل از خلقت...

میروم جایی قبل از دیدار...

من با تو ...

محکومم به گناهکار بودن...

تنم را آزاد کن...

بگذار یک بار اخر این داستان ...

همه کاسه کوزه‌هایی که با دست خودم ساختم روی سرم شکسته نشود...!*

[*گویا خانوم‌ها اولین مخترعان سفال در جهان بودن...]

....

۱.متن از من نیست...
ولی کاش بود...

۲.اینکه میبیند گاهی پست‌ها حذف میشه...دلایل مختلفی داره...گاهی درونی گاهی بیرونی و گاهی هر دو...پس معذرت میخوام...

۳.حس گناه دارم...

۴.دوست دارم اینجا رو پاک کنم...ولی نمیتونم!

۵.امیدوارم خدا من رو ببخشه...

بازدید : 880
يکشنبه 20 ارديبهشت 1399 زمان : 11:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

بغضم به غرورم میچربید امشب...

همه راه‌ها را نیمه تمام گذاشتم و رسیدم به تو...

دستم بی اختیار شماره ات را میگرفت و دهانم بی اختیار چرخید به "میخوام باهات حرف بزنم! فقط حرف!میشه؟"...و سکوت تو...

اتو تقصیری نداری...حق داری دنیایی داشته باشی که من تویش جایی ندارم‌..‌.

سجاده پهن میکنم وسط اتاق ...تربت حسین ع توی مشتم میگیرم و بو میکنم...بو میکنم و اشک میریزم و میدانم ...میدانم تمام داراییم همین است...

میدانم سکوتت یعنی قطع کن...میدانم یعنی حوصله ام را نداری ...میدانم سکوتت یعنی خب که چه؟

میدانم...و این بار آخر بود...

....

سجاده خیس است و قلبم هزار تا میزند...

ببخش که آرامشم را از غیر از تو میخواستم...

ببخش که تربت محبوبت خیس اشکهایم شد...ببخش که نماز را ول کردم و چشمم به تلفن خشک شد تا زنگ بزند....ببخش که هنوز منتظرم...ببخش ...

....

تو حق داری چیزی ندانی...تو حق داری دنیای خودت را داشته باشی...

و من از این که حق ندارم مزاحمت شوم بیزارم...

و من این حقوق را میدانم...و چه بد!

کاش جهلم رافع مسئولیت میشد...

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 31
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 46
  • بازدید کننده امروز : 38
  • باردید دیروز : 193
  • بازدید کننده دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 476
  • بازدید ماه : 720
  • بازدید سال : 3070
  • بازدید کلی : 101388
  • کدهای اختصاصی