شبای قدر خیلی استرس دارم...
دلم مثل سیر و سرکه میجوشه...
انگار نگاهم به دست فرا زمینیه که داره واسه یه سالم اتفاقا رو پشت سر هم مینویسه...
و نمیتونم بخونمشون...
دلم میتپه ولی وسط جوشن کبیر خوابم میبره..
هر سال همینه اوضاع
امسالم...سر جوشن کبیر خوابم برد و بیدار شدم...خوابم برد و بیدار شدم...و همش خواب و بیدار بودم...ولی...بعدش...دیگه نشد بخوابم...
آیت الکرسی میخونم و هی میگم خدایا من جز تو کسی رو ندارما...بهم رحم کن...
خدایا اگر بخوای عذابم کنی حق داری...
اگر بخوای قهرتو نشونم بدی ...حق داری...
خدایا تو اصلا حق مطلقی...و من گناهکار...
ولی ...
به مطلع الفجرت قسم...از بچگی به من یاد دادن عفوت بیشتر از جرم منه...پس ببخش که هنوز با همه این کارای ناجورم ...چشمم به بخشیدنته...
خدایا...رحمتت رو همیشه بیشتر از عذابت نشون مردم دادی...
تقدیرمونو به بخشش گره بزن...
به اتفاقای خوب ...
به امید ...