loading...

ناهماهنگ

و من خوب میدانستم که هیچ چیز زندگی ما جز تپش های نامنظم قلبمان ،باهم، هماهنگ نیست

بازدید : 428
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 4:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

از دستش عصبیم...کلافه ام...اما هر لحظه که به خود خودش فکر میکنم میگم‌هاااای فاطی !حواسته؟

ولی حواسم نیس...

یه دختر بچه هپلی توی قلبم گریه میکنه و پاشو میکوبه به زمین ...

زانوهای دختر بچه از بس که زمین خورده پر زخمه...

ولی بازم داره پا میکوبه روی زمین...قلبم درد میگیره!

بهونه گیر شده...

من بلد نیستم آدمش کنم...

بلد نیستم بزرگش کنم...

من بلد نیستم این دختر بچه رو اروم کنم...

مستاصلم کرده...

دلش از کسی گرفته که دنیاشه‌...

دنیاشه و دلش رو شکسته!

از وقتی صدای چرق چرق پنجره دلم بلند شد...از وقتی ترک خورد و ترک خورده توی قاب پنجره باقی موند و نریخت...یه شعر هی میاد تو سرم:

غیرتم اید شکایت از تو به هرکس

درد احبا نمیبرم به اطبا...

....

شکایت از نفس کشیدن که نمیشه کرد؟

چون نفس هست که آدم زنده اس...

حالا دو روز دنیا رو با پنجره شکسته سر کن!نمیمیری که!

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 77
  • بازدید کننده امروز : 48
  • باردید دیروز : 23
  • بازدید کننده دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 78
  • بازدید ماه : 681
  • بازدید سال : 2032
  • بازدید کلی : 100350
  • کدهای اختصاصی