loading...

ناهماهنگ

و من خوب میدانستم که هیچ چیز زندگی ما جز تپش های نامنظم قلبمان ،باهم، هماهنگ نیست

بازدید : 696
چهارشنبه 23 ارديبهشت 1399 زمان : 4:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ناهماهنگ

حلقه بازوهایت را از دور گردنم بردار...گناهانت را هم!

نمیخواهم دوباره داستان آن سیب لعنتی را تکرار کنی...و معرکه بگیری که وسوسه من بود دلیل این هبوط...

بس است...

حوا صدایم نزن...

من لیلی ام...

لیلی دور ...

لیلی ناتمام مانده...

‌..همان که آنقدر‌ها به دل نمی‌نشست...همان که هرکس اورا میدید میگفت جمع کن بساطت را با این عاشق شدنت...

اصلا نه ...

من لیلی نیستم...

چه لیلی باشم چه حوا...یا گناهت ...یا خونت ...آویز گردنم میشود...

بگذار دلم را از محاصره دستانت دربیارم...

من ...منم!

من نه لیلی ام ...نه حوا...من خودم هستم...

حنایت رنگی به دست روزگار امروزم ندارد...

بگذار بروم...

میروم جایی قبل از سلام...

میروم جایی قبل از خلقت...

میروم جایی قبل از دیدار...

من با تو ...

محکومم به گناهکار بودن...

تنم را آزاد کن...

بگذار یک بار اخر این داستان ...

همه کاسه کوزه‌هایی که با دست خودم ساختم روی سرم شکسته نشود...!*

[*گویا خانوم‌ها اولین مخترعان سفال در جهان بودن...]

....

۱.متن از من نیست...
ولی کاش بود...

۲.اینکه میبیند گاهی پست‌ها حذف میشه...دلایل مختلفی داره...گاهی درونی گاهی بیرونی و گاهی هر دو...پس معذرت میخوام...

۳.حس گناه دارم...

۴.دوست دارم اینجا رو پاک کنم...ولی نمیتونم!

۵.امیدوارم خدا من رو ببخشه...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 14
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 23
  • بازدید کننده دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 618
  • بازدید سال : 1969
  • بازدید کلی : 100287
  • کدهای اختصاصی